امیرحسین ناز ماهدیه خداامیرحسین ناز ماهدیه خدا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

امیرحسین ناز ما هدیه خدا•: * ¨ ¨ *: •

نیاسر و...

اول از همه روز نیمه شعبان را به پسرخوشگلم و همه ی دوستان گلم تبریک میگم.امیدوارم هرچه زودتر شاهد ظهور امام عصرمان باشیم.(الهی آمین) روز نیمه شعبان یه سفر یکروزه به کاشان داشتیم که خیلی خیلی خوش گذشت.مقصدمون نیاسر بود اول رفتیم مشهد اردهال خدمت آقا علی ابن محمدباقر و بعد از زیارت رفتیم نیاسر     این عکسو را مشهد اردهال ازت گرفتیم که این خونواده با خودخواهی تموم اومدند پشت سرت ایستادند وشروع به عکس گرفتن کردند وعکس تو را هم خراب عکس پایین کیفی که دستته کفشهات توشه.همیشه هر جایی میریم زیارت کفشهات جدا میزاری ودستت میگیری واما عکسهای نیاسر اینجا پشت سرت آب بود و قایق سواری که از اول که رفتیم میخواس...
25 خرداد 1393

پسرم چهلمین ماهگردت مبارک

سلام پسرگلم امروز چهلمین ماهگرد تولدته.برا همین هم دوست داشتم بهت تبریک بگم و یه پست مخصوص این ماه داشته باشیم .انشالله فردا که وقتم بیشتره برات تکمیلش میکنم .   40 ماهگیت مبارک پسر گلم دیروز چهلمین ماهگرد تولدت بود خیلی دوست داشتم که یه جشن کوچولو برات بگیرم اما به دلیل اینکه مهمون داشتیم و حسابی سرمون شلوغ بود فرصت نشد .روز چهارشنبه صبح زود خاله مرضیه و عمو سعید و امیررضا اومدند .بعدازظهر هم آقاجون و مادر ونیلوفر اومدند .نیلوفر دختر خاله ی امیرحسین با آقاجون اومدآخه اولش قرار نبوده مامان وباباش هم بیاند بعد تصمیم گرفتند که بیاند خلاصه شبش هم خاله وجیهه و عمو عباس ونازنین فاطمه اومدند ..حسابی جمعمون جمع شد فقط ...
16 خرداد 1393

در کنار تو شیرینه

دیروز جمعه تصمیم گرفتیم بریم یه جای خوش آب وهوا بابایی با آقاجون اینا هماهنگ کرد وقرار شد که باهمدیگه بریم  صبح وسیله هامون را جمع کردیم و راه افتادیم به سمت...      بابایی گفت سیاوشان در استان مرکزی نرسیده به آشتیان یه امامزاده ای هم اونجا هست خیلی هم خوش آب وهوا وسر سبزه.خلاصه حرکت کردیم ورفتیم بعد از طی کردن تقریبا یک ساعت ونیم راه بلاخره رسیدیم .جای سرسبزی بود وامامزاده بی بی فاطمه صغری که خواهر حضرت معصومه(س) اونجا بود این عکس هم نمایی زیبا از گنبد طلایی ودرختهای سرسبز اون منطقه اینجا هم امیرحسین مشغول چوب بازی     اینجا امیرحسین با فرغونش خاک میاره و میخواد بندایی(بنایی) ...
10 خرداد 1393

یه روز تعطیل

اینجا رفتی بالا تازه یادت افتاده عینکتو بدی به من اینجا هم خوابیدی تو تونل وراه رو بستی تا بچه ها نرند یا بیاند از روی تو رد بشند امروز نزدیکهای ظهر بود که رفتیم بیرون برای کاری .وقتی که دیگه کارمون تموم شد یه پارک سر راهمون بود که بابایی توقف کرد تا امیرحسین  بازی کنه .وقتی که  رفتی تا سرسره بازی کنی دیدم وای که چقدر کثیفه.آخه اون پارک تو مسیر مسافرهاست .چرا کثیف نمیدونم به بابایی گفتم وسریع از اونجا موندن منصرف شدیم ترجیح دادیم بیایم خونه . این نقاب را تو پارک برات خریدیم دیده بودی امدی گفتی من عکس پنگول را میخوام وقتی رفتیم تا بخریم این را خوشت اومد وبر داشتی. دیشب گفتی مامان برام فرفر...
2 خرداد 1393
1